عشق يعني انتظار و انتظار
عشق يعني هر چه بيني عکس يار
عشق يعني شب نخفتن تا سحر
عشق يعني سجدهها با چشم تر
عشق يعني ديده بر در دوختن
عشق يعني از فراقش سوختن
عشق يعني سر به در آويختن
عشق يعني اشک حسرت ريختن
عشق يعني لحظههاي ناب ناب
عشق يعني لحظههاي التهاب
عشق يعني بنده فرمان شدن
عشق يعني تا ابد رسوا شدن
عشق يعني گم شدن در کوي دوست
عشق يعني هر چه در دل آرزوست
عشق يعني يک تيمم يک نماز
عشق يعني عالمي راز و نياز
عشق يعني يک تبسم يک نگاه
عشق يعني تکيه گاه و جان پناه
عشق يعني سوختن يا ساختن
عشق يعني زندگي را باختن
عشق يعني همچو من شيدا شدن
عشق يعني قطره و دريا شدن
عشق يعني پيش محبوبت بمير
عشق يعني از رضايش عمر گير
عشق يعني زندگي را بندگي
عشق يعني بندگي آزادگي
سنگ هایی که به دیوار فراق تو زدم
کعبه میشد من اگر خانه بنا می کردم …
***
بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد…
من تو را در قلبم دارم نه در دنیا …
***
اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری
هیچ صدایی نخواهی شنید …
قلبِ من طاقت این همه خوشبختی رو نداره !
داستان1
گارسون آمد …
پرسیدم : تلخ ترین قهوه ای که دارید چیست ؟ آهی کشید و جواب داد : زندگی …
پرسیدم : با چه شیرین میشود ؟ جوابی نداد … خواستم دوباره بپرسم که سرانجام با یک
پوزخند جواب داد : شیرین شدنی نیست تا وقتی که ما انسان ها گناهکاریم !
داستان2
سهراب سپهری در جشن تولد یک سالگی فرزندش گفت :
عزیزم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی !
از این پس همه چیز تکراریست.
در روزي زمستاني پادشاهي در قصر خود قدم ميزد.
كه نگاهش به سربازي افتاد به او نزدبك شدوگفت:
سردت نيست دراين هوا؟سرباز گفت نه من به اين
هوا عادت دارم.پادشاه گفت الان ميروم برايت لباس
مي اورم.شاه رفت ويادش رفت براي سرباز لباس ببرد.
صبح شد ودوباره شاه رفت در قصر قدم بزند كه ديد
جنازه ي نگبان را دارند ميبرند وروي ديوار ديد
كه نوشته شده بود:
(من به اين هوا عادت داشتم ولي وعده ي تو مرا كشت).
ϰ-†нêmê§ |