..زمان ! به من آموخت که : دست دادن معنی رفاقت نیست ... بوسیدن قول ماندن نیست ... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست



از هیچکار کودکیم پشیمان نیستم...

جز آرزوی بزرگ شدن....!




سه شنبه 13 / 12 / 1391 15:40 |- alianiz -|


بد ترین حالت ممکن اینه که
وقتی باهاش قهری پیامک میاد
همه تن و بدنت میلرزه چون فکر میکنی اوونه
بعد که میبینی اون نیست
خیلی داغون میشی
ولی غرور لعنت و حرفایی که ازش شنیدی روز آخر
اجازه نمیده بهش زنگ بزنی
منتظری اون اول بیاد سمتت
اونم نمیاد توام نمیری
یه رابطه توو اوجش به همین راحتی تموم میشه.....!


سه شنبه 13 / 12 / 1391 15:39 |- alianiz -|


 
زندگی را از نخست برای من بد ترجمه کرده اند :
زندگی را، یکی مرگ تدریجی نام نهاد
یکی بدبختی مطلق معنی کرد
یکی درد درمان ناپذیرش خواند
و سرانجام یکی رسید و گفت :
زندگی به تنهایی ناقص است !
تا عشق نباشد ، زندگی تفسیر نمی شود ...!




سه شنبه 13 / 12 / 1391 15:33 |- alianiz -|

چارلي چاپلين ميگه : شايد زندگي آن جشني نباشد که آرزويش را داشتي اما حال که به آن دعوت شدي تا ميتواني زيبا برقص
-----------------------------------
بازنده ها در هرجوابی مشکلی را می بینند ولی برنده ها در هر مشکلی جوابی را می بینند . سعی کنید مثل برنده ها فکر کنید.
-----------------------------------
من دریافته ام که انسانی هر اندازه که مصمم به خوشبخت زیستن باشد همان اندازه خوشبخت و سعادتمند زندگی خواهد کرد.(ابراهام لینکلن)
-----------------------------------
خنده ات رو به همه بده، ولی لبخندت را به یه نفر، عشقت را به همه بده،ولی وجودت را به یه نفر، بذار همه عاشقت باشن، ولی خودت عاشق یه نفر باش
-----------------------------------
شاید خدا خواسته است كه ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می‌توانی شكر گزار باشی

**********************
هیچ گاه از دوست داشتن انصراف نده ، حتی اگه بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت جبران را بده . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

همیشه یادمان باشد که زندگی پیمودن راهی برای رسیدن به خداست

و قدم هایمان باید طوری باشد که حتی دانه کشی زیر پایمان له نشود . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سه شنبه 13 / 12 / 1391 15:29 |- alianiz -|

دو شنبه 12 / 12 / 1391 1:9 |- alianiz -|

چه بی هیاهوست این خلوت نهانم

شعله ای بیافروز

تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره

تو را به تصویر در آورم

غزلهایم برای توست

چرا که تو قطب زنده غزلهای منی

ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم .

یک شنبه 11 / 12 / 1391 11:5 |- alianiz -|



ايــــــن شعــــــــر ها بروند بــــــه جـــهنم

                   مــــن مجـــــنون آن لحظـــــه ام كـــه

                             قلبـــــــت زيـــــــر ســــرم دســــتو پا بــــزند

 


یک شنبه 11 / 12 / 1391 10:59 |- alianiz -|

 

 

پروردگارا

 

به من بیاموز ، دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند

 

گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخوردند

 

لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند

 

و عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند

 

 

 

عشق کنار هم ايستادن زير باران نيست  ،


عشق آن است که يکي براي ديگري چتر شود  و 


ديگري هرگز نفهمد که چرا خيس نشد
!

 

چرا هیچ کس دوست ندارد که به

 

قیمت تمام لذت ها و خوشبختی های عالم، 

 

یک گام در فهمیدن عقب تر برود ؟

شنبه 8 / 12 / 1391 20:11 |- alianiz -|

 

میدونم فـرقی نداره واســت عــاشق بودن من

میدونم واســت یــکی شـد بودن و نبـودن من

میدونم دوســـم نـداری مـثـل روزای گـذشته

من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته

امـا روح من یه دریـاست پره از موج و تلاطم

ساحلش تویی و مـوجاش خنجر حـرف های مـردم

آخ که چه لـذتی داره نـاز چشمــاتو کـشیدن

رفتن یه راه دشــوار واسـه هـرگـز نرسیـدن
 
 
شنبه 8 / 12 / 1391 14:18 |- alianiz -|

smsiha.net ghame eshgh جملات احساسی و عاشقانه مرداد 91

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست

چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!

که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی

و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی

و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی

و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...

شنبه 8 / 12 / 1391 14:16 |- alianiz -|

 

 

دلم تنگ است ، نمی دانم ز تنهایی
... پناه آرم كدامین سوی

! پریشان حالم و بی تاب می گریم
... و قلبم بی امان محتاج مهر توست

... نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من
! به دنبال تو همچون كودكی هستم
... و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را
... كه شاید اندكی آرام گیرد دل

دلم تنگ است و تنهایی به لب می آورد جانم
بیا تا با تو گویم از هیاهوی غریب دل
كه بی پروا تلنگر می زند بر من و می گوید به من
نزدیك نزدیكی به دنبال تو می گردم ، به سویت پیش می آیم
!!! چه شیرین است پر از احساس یك خوشبختی نابم

 

 

پنج شنبه 3 / 12 / 1391 20:33 |- alianiz -|

 

می نویسم که تو بخوانى، اما حیف !
دیگران عاشقانه هاى مرا می خوانند و یاد عشق خودشان می افتند !
و تو… حتى نگاه هم نمی کنى …!
 

خیلی سخته دلت هوای یه نفر رو بکنه
ولی نتونی بگی
خیلی سخته دلت بخواد صداش رو بشنوی
ولی نتونی زنگ بزنی.

 

جمعه 2 / 12 / 1391 18:17 |- alianiz -|

 

اگر نمی توانی شاهراه باشی کوره باش اگر

 

نمی توانی خورشید باشی ستاره باش کمیت

 

نشانگر پیروزی یا ناکامی تو نیست هر ان چه

 

هستی باش

 

 صداقت نخستین بخش کتاب عشق است

 

 

زندگی کوتاست افکار دراز و فرصت ها زود گذر

 

 

جمعه 2 / 12 / 1391 14:2 |- alianiz -|

در یک جزیرهء سر سبز و خرم تمامی صفات نیکو و پلید انسان با هم زندگی می کردند صفاتی چون: دانایی غرور ثروت شهوت عشق و ... .در روزی از روزها دانایی همهء صفات را در یکجا جمع کرد و گفت قرار است سیل عظیمی در جزیره جاری شود
و هر کس لوازم ضروری خود را بردارد و در قایقش بگذارد و آماده سیل شود. همه این کار را کردند و باران شدیدی شروع به باریدن کرد و سیل بزرگی براه افتاد. همه در قایق خودشان بودند تا اینکه صدای غرق شدن و کمک خواستن یکی از صفات آمد آن محبت بود.عشق بی درنگ به کمک محبت شتافت و قایق خود را در اختیار محبت گذارد ولی چون قایق جای یک نفر را بیشتر نداشت محبت سوار شد و عشق در سیل گیر افتاد. به دورو بر خود نگاه کرد ثروت را در نزدیکی خود دید از او کمک خواست ولی ثروت در پاسخ گفت:آنقدر طلا و جواهر در قایق دارم که دیگر جایی برای تو نیست و قایق سنگین است.عشق نا امیدانه به اطراف نگریست غرور را دید و از غرور کمک خواست. غرور در جوابش گفت: تو خیس هستی و اگر من به تو کمک نمایم خود و قایقم خیس میشویم.آب همینطور بالا می امد و عشق بیشتر در آب فرو میرفت. دانایی و بقیه در دور دست بودن و کسی صدای عشق را نمی شنید تا اینکه شهوت به نزدیکی عشق رسید . عشق از او کمک خواست ولی شهوت گفت
چندین سال است که منتظر یه همچین لحظه ای بودم تا از بین رفتن تو را ببینم.هر جا که تو بودی جایی برای من نبود و همیشه تو برتر از من و موجب تحقیر من بودی.
عشق دیگر نا امید از زندگی آنقدر آب خورد که از حال رفت.وقتی چشم باز کرد دیگر از سیل خبری نبود و خود را در خانه دانایی یافت. دانایی به او گفت الان دو روز است که بیهوشی .سیل تمام شده و آرامش به جزیره بازگشته است.عشق بدو ن توجه به این حرفها در پی این بود که بداند چه کسی نجاتش داده است از دانایی پرسید و دانایی در جوابش گفت
زمان آری فقط زمان است که میتواند عظمت و جلال عشق را درک کن

جمعه 2 / 12 / 1391 14:2 |- alianiz -|

روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنيد. روزنامه نگارخلاقي از کنار او مي‌گذشت، نگاهي به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن‌روز، روزنامه‌نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صداي قدم‌هاي او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که آن تابلو را نوشته، بگويد که بر روي آن چه نوشته است؟روزنامه‌نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده مي‌شد: امروز بهار است، ولي من نمي‌توانم آنرا ببينم
وقتي کارتان را نمي‌توانيد پيش ببريد، استراتژي خود را تغيير بدهيد. خواهيد ديد بهترين‌ها ممکن خواهد شد. باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است. حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است ......... لبخند بزنيد

جمعه 2 / 12 / 1391 14:1 |- alianiz -|

ت : توان تحمل تفاوت ها


 ف : فهمیدن همدیگه


 آ : آزادی در بیان عقیده

 

 ه : همه جوره قبول داشتن طرف مقابل

 

 م : محبت دو طرفه

جمعه 2 / 12 / 1391 13:51 |- alianiz -|

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم

پس هر چيزي در اين دنيا برايمان پيش مي ايدونمي ايد حكمتي دارد

جمعه 2 / 12 / 1391 13:49 |- alianiz -|

دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!

گفتم:ببخشید چی واقعا؟!

گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد ؟

گفتم:بله 

گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که می گذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین می اندازید و رد میشید! 

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه! 

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟ 

گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه.

جمعه 2 / 12 / 1391 13:47 |- alianiz -|

هيچ وقت اين دو جمله رو نگو:

ازت متنفرم.ديگه نميخوام ببينمت

 

هيچ وقت با اين دو نفر هم صحبت نشو:

از خود متشكر.وراج

 

هيچ وقت دل اين سه نفر رو نشكن:
عشق.پدرو مادر

 

هيچ وقت اين دوتا كلمه رو نگو:
نميتونم.بد شانسم

 

هيچ وقت اين دو كارو نكن:

غيبت.دروغ

 

هيچ وقت اين دوتا جمله رو باور نكن:

ارامش با اعتياد.امنيت دور از خانه

 

هميشه اين دوتاجمله رو به ياد داشته باش:

ارامش با ياد خدا.دعاي پدرومادر

 

هميشه دوتا چيز را به خاطر بيار

دوستاي گذشته.خاطرات خوب

 

هميشه به حرف اين دونفر گوش كن:

فرد با تجربه.معلم خوب

 

هميشه به دو چيز دل ببند:

صداقت.صميميت.

جمعه 2 / 12 / 1391 13:31 |- alianiz -|

 

کلمه

کلمات

کلام نمی آید بر لبم

وقتی تو اینجایی

لب سکوت میکند

انگار چشمها تا به حال

ندیده اند

فرشته ای به این زیبایی

شنبه 1 / 12 / 1391 17:54 |- alianiz -|

 

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

چهار شنبه 30 / 11 / 1391 13:50 |- alianiz -|

هنوز صدای قدم هایت را پشت سرم می شنوم
که همچون غریبه ای مرا بی تفاوت دنبال می کنی
ومن این چنین پیش خود می پندارم که هنوز …
با گام هایت مسیرمرا دنبال می کنی ولی افسوس …
مرگ بر دوراهی ها ، لعنت بر هرچه بیراهه است
آری به اولین دوراهی که رسیدیم دیگر صدای قدم هایت نیامد
تو رفته بودی همه گفتند که تو عابری بیش نبودی …

 

ولی من میگویم دوراهی ها تورا ازمن ربودند
لعنت بر دوراهی ها …

سه شنبه 29 / 11 / 1391 15:50 |- alianiz -|

 

 

 

 

تو با اومدنت روشنایی رو به زندگیم آوردی و با رفتنت منو توی ظلمت

 

 

و ســیاهی تنها گذاشتی.كاش هیچ وقت چشامو باز نمی كردم و این

 

 

روشنایی رو نــمی دیدم.میدونم اینا برات یه مشت چرت و پرته،اما تو

 

 

فكر نكن من دارم این چرت و پرتارو بـــرای دلـــخودم می نـویسم كه

 

 

حرفام توی دل بمونه. . . ایـنم خــودت یادم دادی.اون روز كه اینجا رو

 

 

ساختم اینقدر دوستت داشتم كه می خواستم یه جوری به همه

بگم كه چقدر دوست دارم....اما افسوس  .


سه شنبه 29 / 11 / 1391 15:45 |- alianiz -|

 

 

 
 

صبر کردن دردناک است
 
 
 
 
و فراموش کردن دردناک تر

 ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر كنی یا فراموش

http://upload.p30pedia.com/uploads/1285397685.jpg
سه شنبه 29 / 11 / 1391 15:44 |- alianiz -|

زندگي زيباست زشتي هاي ان تقصير ماست

 در مسيرش هرچه نازيباست آن تدبير ماست

زندگي آب رواني است روان مي‌گذرد..........

آنچه تقدير من و توست همان می ‌گذر

سه شنبه 29 / 11 / 1391 15:41 |- alianiz -|

گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم

حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …

سه شنبه 29 / 11 / 1391 15:40 |- alianiz -|

نمی خواهم خاطره ی فردایم شوی!

امروز من باش

حتی لحظه ای……!

سه شنبه 29 / 11 / 1391 15:38 |- alianiz -|

یادم باشد به سهراب بگویم که عشق دیگر تپش قلبها نیست؛ صدای فنر تختهاست!!


سون آپلود

دو شنبه 28 / 11 / 1391 18:34 |- alianiz -|

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست

چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!

که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی

و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی

و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی

و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...

 

دو شنبه 28 / 11 / 1391 12:53 |- alianiz -|

امکان هجرت تو

تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت

من پیشتر،دیده بودم

جرقه محال ماندنت را

در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،

چون ماهی آزاد به جریان آب

نبودنت،

مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند

چقدر سنگین شده اند شانه هایم!

آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...

دو شنبه 28 / 11 / 1391 12:51 |- alianiz -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد