..زمان ! به من آموخت که : دست دادن معنی رفاقت نیست ... بوسیدن قول ماندن نیست ... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست

 مدتهاست که بی دلیل ترکم کرده ای ، نمیدانم

دلت از من سرد شد یا که سرت جایی دیگر گرم شد .

یک شنبه 5 / 7 / 1392 22:11 |- alianiz -|

 دلم خوش بود :
اگرچه دستانش در دستانم نیست ، دلش که با من است !!!
وقتی دلش با من است یعنی تمام او از آن من است
اما حالا نه دستانش در دستانم هست نه دلش با من !
چقدر سخت است تحمل اینکه به یکباره تهی شوی از او

جمعه 3 / 7 / 1392 22:51 |- alianiz -|

 خیلی بده احساس کنی مثل شمعی !
فقط وقتی برق رفت می آیند سراغت

و بعد با یک فوت خاموشت میکنند

دو شنبه 30 / 6 / 1392 23:51 |- alianiz -|

 برای قرصهایم لالایی می خوانم تا به خواب روند

و فراموش نکنند که خواب آورند نه یاد آور

دو شنبه 30 / 6 / 1392 23:48 |- alianiz -|

 تو اگر می دانستــــــی ….

که چه رنجی دارد خنجر از دســــــت عزیزان خوردن…آه!

از من خسته نمی پرسیدی …که چرا تــــــنهایی…!!!

دو شنبه 30 / 6 / 1392 16:32 |- alianiz -|

 برای کسی بسوز که وقتی ببینه داری

میسوزی با اشکش خاموشت کنه...

دو شنبه 30 / 6 / 1392 16:28 |- alianiz -|

 اين روزا من زندگي نميكنم

فقط ادامه ميدم......

دو شنبه 30 / 6 / 1392 1:1 |- alianiz -|

 دكتر هم ديوانه شد وقتي چند

لحظه اي سكوتم را برايش معنا كردم.

جمعه 27 / 6 / 1392 20:17 |- alianiz -|

 از من بريد وگفت كارخداست..ميخوام

بدانممگر خداي او خداي من نيست

جمعه 27 / 6 / 1392 20:10 |- alianiz -|

 منـــ فقطـــ برایـــ او یکـــ نخـــ سیگار بودمـــ

کامشـــ را گرفتـــ

 

زیر پاهایشـــ لهمـــ کرد و رفتـــ
جمعه 27 / 6 / 1392 2:44 |- alianiz -|

 برای کسی بسوز که وقتی ببینه داری

میسوزی با اشکش خاموشت کنه...

جمعه 27 / 6 / 1392 2:41 |- alianiz -|

 کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت

جمعه 27 / 6 / 1392 2:22 |- alianiz -|

 چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم
تمبر و پاکت هم هست
و یک عالمه حرف
کاش کسی جایی 
منتطرم بود…

جمعه 27 / 6 / 1392 2:5 |- alianiz -|

 زندگي كلاهت را بالا بيانداز!كه من

دگير حال بازي كردن ندارم.تو بردي!!!

*******

خدايا اجازه ميتونم ورقمو بالا بگيرم!!؟؟

ميدونم وقت تموم نشده اما من از زندگي خسته ام...

*******

من خيلي وقته كارته قرمزمو گرفتم فقط 

دارم اروم اروم زمينو ترك ميكنم واسه وقت كشي...

*******

گاهي رفتن راهي براي رسيدن نيست...

اما براي رسيدن راهي جز رفتن نيست...

شنبه 26 / 6 / 1392 14:16 |- alianiz -|

خدايا ساده از گناهانم بگذر...

همان طوركه ساده از ارزوهايم گذشتي

شنبه 26 / 6 / 1392 14:13 |- alianiz -|

 تمام حرفهای ناگفته ام

همین سکوتی است که می شنوی

دو شنبه 23 / 6 / 1392 20:51 |- alianiz -|

 گاهی اوقات
شاید تنها شادی زندگی ام این است
که هیچ کس نمی داند تا چه حد غمگینم !

دو شنبه 23 / 6 / 1392 20:47 |- alianiz -|

 گاهی اوقات
شاید تنها شادی زندگی ام این است
که هیچ کس نمی داند تا چه حد غمگینم !

دو شنبه 23 / 6 / 1392 20:47 |- alianiz -|

 عادت !چه طعم تلخی دارد
وقتی آن را با عشق اشتباه میگیری !

دو شنبه 23 / 6 / 1392 20:42 |- alianiz -|

 مــن ،بــه سـوخــتن ..
عـــــادت دارم !
کبــــریــت را ..
بـــــــــــنـداز ..
و بــــــــرو

دو شنبه 23 / 6 / 1392 20:39 |- alianiz -|

  

درد بزرگیهبرای کسی که متوجه نبودنت نیست

پرپر بشیولی وقتی بعد از یک روز در به دری و دلواپسی
بهش میگی نگرانت بودم دلم هزار راه رفت
تموم چیزی که میشنوی... یک “مرسی” خشک و خالیه

یک شنبه 22 / 6 / 1392 3:41 |- alianiz -|

 وابسته شدم به تو ، بی آنکه بدانم “ وابستگی ها ” ،

وام های کوتاه مدتی هستند با بهره های سنگین

پنج شنبه 21 / 6 / 1392 14:29 |- alianiz -|

.دستروی دلم نگذار

همیــــن که پـا گذاشتي کـافیست

شنبه 19 / 6 / 1392 1:21 |- alianiz -|

 دل های پاک خطا نمیکنند ، سادگی میکنند
و امروز سادگی ، پاک ترین خطای دنیاست

شنبه 19 / 6 / 1392 1:20 |- alianiz -|

 لقمه بزرگتر ازدهانت بودم،برای همین

بودکه مرا خرد میکردی تا اندازه شوم.. 

شنبه 19 / 6 / 1392 1:19 |- alianiz -|

 وقتی سرم درد می کند،حتی قرص هم جواب نمیدهد….
من چشمهایت را از کدئین بیشتر قبول دارم.. 

شنبه 19 / 6 / 1392 1:18 |- alianiz -|

 به دنبال ویلچرى هستم براى روزگار!!

ظاهرا پایى براى راه آمدن بامن ندارد. 

شنبه 19 / 6 / 1392 1:17 |- alianiz -|

 مرا کجا صدقه کرده ای که مدام

بلای بی تو بودن به سرم می آید !

شنبه 19 / 6 / 1392 1:15 |- alianiz -|

 بگذر بهار ، حالم با تو خوب نمی شود
پاییز حال مرا خوب می شناسد

شنبه 19 / 6 / 1392 1:14 |- alianiz -|

شیشه های خانه ها را دستور دادند دوجداره باشد ،

دیگر وقتی باران می بارد صدایش شنیده نمی شود

یاد اشکهای بی صدای خودم افتادم !

شنبه 19 / 6 / 1392 1:13 |- alianiz -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد